اویسااویسا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

میوه عسلی بابا

خاطرات اویسا

من از نی نی وبلاگ ممنونم که این امکان و به من داده تا احساساتمو بنویسم تا وقتی که بزرگ شدی همه اونا رو بخونی تو هر روز بزرگ و بزرگ و بزرگتر میشی و من خوشجالم که تورو دارم.ما هر روز با هم کتاب میخونیم و من عاشق اینکارم و دوست دارم هر روز تکرارش کنم تا وقتی که بزرگ شدی و تونستی خودت کتاب بخونی حسرت این و نخورم که چزا این کار و نکردم وقتی که بچه بودی.از بودن کنارت لذت میبرم قشنگ مامان  دوریت برام سخته روز اول مهد کودکت جدیدت رفتی و با دوق از من حداخافظیم نکردی و من تمام مدت تا بیای گریه کردم امیدوارم یه روز حس مادری و تجربه کنی و از این حس قشنگ لذت ببری میخوام برات چند تا عکس بزارم عکسای این دو سال و که نتونستم بیام و بنویسم تا...
9 مهر 1395

بدون عنوان

امروز 6 شهریور 1395 تقزیبا 2 سالی میشه به وبلاگ سر نزدم .من و ببخش دختر قشنگم... از تمام دوستانیم که برای من و اویسا پیغام گذاشتن و ما نتونستیم جواب بدیم معذرت میخوام تو این مدت انقدر اتفاقات زیادی اقتاد که من فرصت هیج کاری نداشتم بدترین و مهمرین اتفاق این دورانم مریضی اویسای قشنگم بود مامان فدات بشه.یک سالی از اون موقع میگدره و هر وقت یادم میافته گریم میگیره تو مریض شدی و مجبور به جراهی گوشت شدیم.روزای سخت زندگی من و بابایی بود وقتی تو ناله میکردی و به اتاق عمل رفتی خوشحالم که الان سرحالی و میخندی .امیدوارم همیشه بخندی امشب تصمیم گرفتم تا جبران کنم تمام این مدت و که برات ننوشتم دوست دارم و تو ...
6 مهر 1395
1